این شعر رو قبلا گفته بودم البته می دونم که پر از اشکال عروضیه ولی حرف دله دیگه. امروز تو راهپیمایی ای شرکت کردم که بانیش عشایر عرب زبان اهواز بودن . جالب بود برام و غرور انگیز که هر چند زبونشون رو نمی فهمیدم و از شعارهایی که می دادن چیزی متوجه نمی شدم ولی حسشون می کردم. با چه شوری غزه رو خواهر خونده ی اهواز معرفی می کردن و معلوم بود که از رهبر امر جهاد می خواستن. اون وقت بود که با خودم گفتم خاک بر سر امرای عرب خلیج که حتی خون و غیرت عربی هم تو وجودشون از بین رفته کاش یه کم از عشایر ما یاد می گرفتن ...
کربلا دیدم حسین آنجا نبود
آن خدای شور و شین آنجا نبود
گر حسینی باشی اینجا کربلاست
راه کم کن هر کجایی نینواست
یار حق ، یار حسین بن علی ست
همره آن کاروان دلبری ست
هر کجا ظلمی، یزیدی ، کوفه ای
بهر ایمان مسلمان بوته ای
کربلا دیدن نه تنها بس بود
آی! مهدیّ زمان بی کس بود
کودک غزه اسیر صهیون است
اشک مادر همچو رود جیهون است
آی شیعه، غیرتت را العجب
یادت اید خیبر و شیر عرب
وای گفتم از عرب ، اشکم گرفت
کوه ترس و جهلشان ، خشمم گرفت
آی ترسوها ! امیران خلیج!
ای که دانای شما چوب و هویج!!
تا به کی ترس از عدو؟ عاقل شوید
بر کلام حق دمی عامل شوید
نفت دنیا زیر پاهای شماست
از چه می ترسید ؟ این دنیای شماست
از نژاد و رنگ ها خالی شوید
رو به خود آرید ، اسلامی شوید
هان ! فلسطین خانه ی امن شماست
از خدا ترسید، تنها او خداست
آی صهیون این پیام من شنو!
تا علی فرمان نداده ، خود برو
ورنه نامت را ز دنیا برکنم
خواب چندین ساله ات بر هم زنم
من یکی از عاشقان حیدرم
نوکری از نوکران حیدرم
گر که آقامان علی فرمان دهد
هر کدام از ما یل خیبر شود
یاور حق را خدا یاور بود
یار ظالم تا ابد ابتر بود
خون مولامان حسین بن علی
در رگ هر کودک ما منجلی
این بدان نابودیت حتمی بود
چشم امیّد جهان مهدی بود